سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.:: بلاجویان ::.

آقا جان...
از تو وام گرفتم و از تو خواستم بنویسم ... . بر من مگیر که بیش از این در توانم نبود . تقدیم به تو ...

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
یکرنگی و محبت و لطف و صفا کم است

 

کاغذ، مداد و قافیه یاری نمی دهند
تنها به این بهانه که: قدری فضا کم است


گفتم کمک بگیرم از هرجا و هرکه شد
اصلاً تمام ظاهر و جمع خفا کم است


پنهان چگونه داشتن نور رخ تو را
آخر برای منع آن، صدها قبا کم است


دردم ز حد فزون شد و درمان نمیدهی
هجر و فراق و گریه و... آیا بلا کم است؟!


دشوار باورم کنی...، اقرار می کنم
در کوله بار عشق من عهد و وفا کم است


شاید بود دیدار تو درمان شعر من
البته راست گفته ام، اینجا ریا کم است


گر درخور مقام تو این حرف ها نبود
عفوی نما، از سوی من شرم وحیا کم است


در وصف روی آن صنم، دست از طلب مدار
این چند بیت کوتهت، حتماً رضا کم است



  • کلمات کلیدی : یکرنگی، بهانه، فراق
  • نوشته شده در  چهارشنبه 88/6/18ساعت  1:11 عصر  به قلم سید 
      مهربونی()

    ای مرد...
    چقدر نوشته هایت را دوست دارم. عشق بازیهایت با معشوق، با روح بازی می کند، احساس را پرواز می دهد.
    ای کاش لحظه ای از حال و هوایت را در هوای معشوق کبریاییت تجربه می نمودم...
    واحسرتا...چه می گویم !! ما نامحرمیم . نامحرم را که به آن مقامات بار نمی دهند.
    تصویر زیبایت در پیش رویم گذاشته است. به دوردستها می نگری...اما ... اما ...
    کاش می دانستم انتهای نگاه تو به کجاست.  
    می خواهم هراز گاهی دل نوشته هایت را بر صفحه مجازی قلبهای دوستانم بگذارم. اجازه هست ؟!


    "من پای از گلیم هستی فراتر می نهم. تا آنجا که فقط روح و دل حکومت دارند پیش می روم، تا به ملاقات خدای خویش نائل آیم. خوش دارم که در این سفر تنها باشم، تا در خلوت تنهایی، قلب خود را نمازگاه ذات اقدسش کنم.

    خدایا، هرچه را دوست داشتم از من گرفتی. به هرچه دل بستم، دلم را شکستی. به هرچه عشق ورزیدم، آن را زائل کردی. هرکجا که قلبم آرامش یافت ، تو مضطرب و مشوشش نمودی. هروقت که دلم به جایی استقرار یافت تو آواره ام کردی. هر زمان که به چیزی امیدوار شدم، تو امیدم را کور نمودی... تا به چیزی دل نبندم و کسی را بجای تو نپرستم، و در جایی استقرار نیابم و به جای تو محبوبی و معشوقی نگیرم. و جز تو با کسی دیگر و در جا ونقطه ای دیگر آرامش نیابم.

    فقط تو را بخواهم، تو را بخوانم، تو را بجویم و تو را پرستش کنم...

                                  .:: شهید دکتر مصطفی چمران ::.



  • کلمات کلیدی : ملاقات، خدا، آرامش
  • نوشته شده در  یکشنبه 88/6/15ساعت  5:8 عصر  به قلم سید 
      مهربونی()

                                           .:: به نام او و به یاد او ::.

     نمی دانم نقطه آغار کجاست؟!
    نمی دانم از چه و از که باید نوشت؟!
    چند گاهی خودم را تنها می دیدم. "سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویش" بودم. بغض هایم را سرکوب می کردم. دلتنگی هایم را در گوشه ای از دریای بی قراری هایم پنهان می کردم تا مبادا کسی، حتی گوشه ای از آن را نظاره گر باشد!
    حرف ها بسیار داشتم، اما یارای نوشتنم نبود. نوشتن دل می خواهد، ولی من ...بی دلم!!
    سکوت مرا از پای در می آورد! کاسه صبر لبریز شده است. پس باید به خود جرأت داد. باید نوشت...
    نقطه آغاز را جستجو کردم . قلم به دست گرفتم. چیزی کم بود!  آری؛ یک 
    "همدرد" !
    سینه ای خواستم شرحه شرحه از فراق...
    تا با او بگویم گفتگوهای مگویم را؛ تا با او قسمت کنم دلتنگی هایم را؛ و فریاد بزنم با او بغض های کهنه فروبرده ام را. کسی که حوصله شنیدن حرف هایم را داشته باشد !
    دست ها ساییدم؛
    و اینک تو را یافته ام و با تو خواهم گفت. آخر تو نیز همچون من بی دلی.
               "به هم شبیه، به هم مبتلا، به هم محتاج
                                       
    چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم"
    کاش پیش تر تو را می یافتم!  حجاب میان من و تو، من بودم!
                   "هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست..."

    دوستی دارم که کلامش اینست :
    "بی دلی جرم قشنگیست... به انکار مکوش" !
    من نیز انکار نکرده ام ؛ بلکه اقرار !
    این با ر می خواهم با تو فریاد بزنم تا صدایمان در همهمه این جماعت دلدار!! گم نشود.
    پس با من باش. چرا که ما هردو مجرمیم!
    صدایم را می شنوی ؟!



  • کلمات کلیدی : آغاز، بیدل، مجرم
  • نوشته شده در  جمعه 88/6/13ساعت  9:34 صبح  به قلم سید 
      مهربونی()

    <      1   2   3      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    کربلا..
    هیجده شمع خاموش...
    امامنا ...
    عاشقانه ای با معبود ...
    دلم پر درده ...
    درد دل
    نهایت بندگی ...
    اینجا برای از تو نوشـتن هوا کم است
    دل نوشته
    صدایم را می شنوی ؟!
    [عناوین آرشیوشده]