http://balajooyan.ParsiBlog.com.:: بلاجويان ::.ParsiBlog.com ATOM GeneratorFri, 29 Mar 2024 11:47:43 GMTسيد717tag:balajooyan.ParsiBlog.com/Posts/13/%da%a9%d8%b1%d8%a8%d9%84%d8%a7../Wed, 21 Nov 2012 18:27:00 GMTکربلا..<div dir='rtl'><p>کربــــــــــــــــــــــــــــــلا..</p><br><p>.</p><br><p>.</p><br><p>تنها يک قطعه خاکي نيستـــــ..</p><br><p>.</p><br><p>.</p><br><p>جغرافياي نامحدود يک تاريخ گسترده استــــ..</p><br><p>.</p><br><p>.</p><br><p style="text-align: center;"><img id="il_fi" style="padding-right: 8px; padding-top: 8px; padding-bottom: 8px;" src="http://farhangnews.ir/sites/default/files/content/images/story/12-11/10/12992-47387.jpg" alt="" width="425" height="293" / onload="ResetWH(this,470);"></p></div>سيدtag:balajooyan.ParsiBlog.com/Posts/12/%d9%87%d9%8a%d8%ac%d8%af%d9%87+%d8%b4%d9%85%d8%b9+%d8%ae%d8%a7%d9%85%d9%88%d8%b4.../Mon, 25 Apr 2011 18:49:00 GMTهيجده شمع خاموش...<div dir='rtl'><p><img src="file:///C:/Users/reza/AppData/Local/Temp/moz-screenshot.png" alt="" / onload="ResetWH(this,470);"></p><br><p style="text-align: center;"><img src="PhotoAlbum/saharsaleh/21.jpg" alt="" width="257" height="257" / onload="ResetWH(this,470);"></p><br><p style="text-align: center;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;"><span style="color: #000000;"><br><div style="text-align: right;"><br />بغضي غريب بر سينه آسمان نشسته است، بغضي که بندبند استخوانم را مي‌لرزاند.</div><br><div style="text-align: right;">آه! اي بهانه هستي! چگونه اندوهگين نباشم وقتي که جشن هجده سالگي‌ات را سياه پوشيدم.<br />نيستي و ديوارهاي کوچه هنوز سيلي خوردن تو را ضجه مي‌زنند، تو نيستي و پاييز نبودنت، همه آسمانم را به آتش کشيده است.<br />من مي‌دانم که شب از ازل به خاطر تو سياه‌پوش است و باران، بغض شکسته عرشيان است بر داغ‌هاي بي‌کرانت.<br />آه! اي بانوي آب‌ها تو کيستي که موج‌ها دربرابر قامتت سرفرود آورده‌اند و درختان به احترامت ايستاده‌اند؟!</div><br></span></span></span></p></div>سيدtag:balajooyan.ParsiBlog.com/Posts/11/%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%85%d9%86%d8%a7+.../Mon, 03 Jan 2011 14:47:00 GMTامامنا ...<div dir='rtl'><p style="text-align: center;"><img src="http://www.shahinshahr.ir/userfiles/2q8na5j1(1).jpg" border="0" alt="" hspace="0" width="243" height="347" align="baseline" / onload="ResetWH(this,470);"></p>
<br><p style="text-align: center;"><span style="font-size: medium;"><em><span style="color: #ff0000;">هم صحبت دلت شدن تکرار عاشقيست ...</span></em></span></p></div>سيدtag:balajooyan.ParsiBlog.com/Posts/10/%d8%b9%d8%a7%d8%b4%d9%82%d8%a7%d9%86%d9%87+%d8%a7%d9%8a+%d8%a8%d8%a7+%d9%85%d8%b9%d8%a8%d9%88%d8%af+.../Sun, 17 Jan 2010 14:35:00 GMTعاشقانه اي با معبود ...<div dir='rtl'><DIV style="TEXT-ALIGN: center"><img style="WIDTH: 260px; HEIGHT: 244px" src="http://mehdiesk.ir/Pics/niaz.jpg" width=318 height=270 onload="ResetWH(this,470);"></DIV><FONT size=2><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt">
<br><P style="TEXT-ALIGN: justify; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir=rtl><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt">خداوندا</SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt" dir=ltr> </SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt" dir=ltr>…<BR></SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt">ازکجاي جفاي اين روزگار بگويم آنگاه که خود جفاکارترين افرادم. به کدامين گناه نکرده ام توبه کنم آنگاه که از اقرار به آنها ابا دارم. چگونه مرهم زخم هاي دل بيقرارم را از تو خواهم آنگاه که بر مهربانيت پرده انداخته ام.</SPAN></P>
<br><P style="TEXT-ALIGN: justify; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir=rtl><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt">بار الها</SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt" dir=ltr>…<BR></SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt">از تو روي گردان مي شدم و به خلق تو اميدوار. چرا که گم شده ام را در ميان سياهي بندگانت مي جستم. خودم را در انبوه محبت هاي گاه و بي گاهشان مي يافتم و چه سرخوش بودم. خوشبختي را نزديک تر از تو حس مي کردم و جداي از تو. نزديکيت را انکار کردم و بدبدختيم را امضا.</SPAN></P>
<br><P style="TEXT-ALIGN: justify; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir=rtl><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt">الهي</SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt" dir=ltr>…</SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt"> <BR></SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt">آتش عشقي را درونم شعله دادي که لايق آن نبودم. خودم را مي ديدم و خودم. اينک خودخواهي هايم را به مويه نشسته ام و بيزاري از خويش را گريه مي کنم. اگر بازگردم به بيراهه خواهم رفت و اگر بمانم توان پايداري ندارم. وجودي که از عشق تو خالي شد بي وجود است و لايق مذلت است و نه محبت.</SPAN></P>
<br><P style="TEXT-ALIGN: justify; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir=rtl><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt">پروردگارا</SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt" dir=ltr>…<BR></SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt">به هر سو که مي نگرم نشاني از منيت ها و دؤيت ها مي بينم، آنچنانکه خود نيز چنانم. بندگانت را غرق در انديشه هاي باطل مي دانم، و خود از همه باطل ترم. آنها را گمگشته راه تو مي خوانم، و خود از همه گمراه ترم.</SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt" dir=ltr> </SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt">رو به کدامين</SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt" dir=ltr> </SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt">قبله ايستاده ام و جبين را براي که بر خاک مي سايم ؟!</SPAN></P>
<br><P style="TEXT-ALIGN: right; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir=rtl><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt">معبودا</SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt" dir=ltr>…<BR></SPAN><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt">به مهرباني هاي بي منتت و به لطف هاي بي شمارت قسم، لحظه اي مرا را به خود وامگذار که سخت گمرهم. "من" را به من بازگردان تا گم شده ام را در "تو" بيابم.</SPAN></P>
<br><P style="TEXT-ALIGN: center; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir=rtl align=center><SPAN style="FONT-SIZE: 10pt">...الهي و ربي من لي غيرک...</SPAN></P>
<br><P style="MARGIN: 0in 0in 10pt"><FONT size=3 face=Calibri> </FONT></P>
<br><P style="TEXT-ALIGN: justify; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir=rtl></SPAN></FONT></P> </div>سيدtag:balajooyan.ParsiBlog.com/Posts/9/%d8%af%d9%84%d9%85+%d9%be%d8%b1+%d8%af%d8%b1%d8%af%d9%87+.../Fri, 23 Oct 2009 12:17:00 GMTدلم پر درده ...<div dir='rtl'><div style="text-align: center;"><font size="2"><br></font><img alt="http://samiranadri.persiangig.com/image/%d9%8a%d8%a7%d8%b300.jpg" src="http://samiranadri.persiangig.com/image/%d9%8a%d8%a7%d8%b300.jpg" onload="ResetWH(this,470);"><br><span style="font-style: italic;"><font size="2">آقا سلام ...<br>آقا چند تا ديگه بايد بشمارم ؟ چند تا ندبه ديگه بايد بخونيم ؟ اين جمعه هم که داره تموم ميشه. هرچه به غروب نزديکتر ميشيم ....آقا دلم بيشتر ميگيره.</font><br><font size="2"><br></font></span><font style="font-style: italic;" size="2">اين جمعه هم نيامدي آقا دلم شکست <br>ماندم غريب عاشق وتنها دلم شکست</font><font size="2"><br style="font-style: italic;"></font><span style="font-style: italic;"><font size="2"><br>ندبه شما رو راه ميندازم و عهد شما رو مي خونم ، ولي خيلي وقتا دلم ازتون جداست.<br>مي خونم و گريه مي کنم ولي براي خودم اشک مي ريزم. در صورتيکه براي شما بايد ناله کرد. براي شما بايد اشک ريخت و ضجه زد...<br>"فليبک الباکون و اياهم فليندب النادبون و لمثلهم فلتذرف الدموع وليصرخ الصارخون و يضج الضاجون و يعج العاجون..."</font><br></span><font style="font-style: italic;" size="2"><br>اين جمعه هم نيامــدي آقا گناه من<br>پيداست هم زوسعت اندوه وآه من</font><font size="2"><br style="font-style: italic;"></font><span style="font-style: italic;"><font size="2"><br>آقا جون، دلم پر درده... شما که از دلم خبر داريد. ميدونيد اين روزا چقد سخت ميگذره برام.<br>کم آوردم. شما بگيد چيکار کنم. درسته بي معرفتم، درسته قول ميدم و ... فراموشش مي کنم. درسته دارم بد راه ميرم...اما شما که خيلي مهربونيد. شما که لطفتون بيشماره. پس يه گوشه چشمي ...</font><br></span><font size="2"><br style="font-style: italic;"><span style="font-style: italic;">گندم که نيست،هست پرازجو جوال من</span><br style="font-style: italic;"><span style="font-style: italic;">شرمنــده ام بيا ونظـــر کن به حال من</span><br style="font-style: italic;"></font><span style="font-style: italic;"><br></span><p style="text-align: center;"><font size="1"><span style="font-family: times new roman,times;"><span style="font-size: x-large;"><font face="tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif"> </font></span></span></font></p></div><div style="text-align: center;"><br></div> </div>سيدtag:balajooyan.ParsiBlog.com/Posts/8/%d8%af%d8%b1%d8%af+%d8%af%d9%84/Mon, 12 Oct 2009 17:20:00 GMTدرد دل<div dir='rtl'><P style="TEXT-ALIGN: justify"><I><FONT size=3>اله من ...</FONT></I></P>
<br><P style="TEXT-ALIGN: justify"><FONT size=3> <FONT size=2> و تو مي داني که اگر از بيگانگي هاي رنگارنگ مي گويم، خودم را جدا نمي کنم، که من هم بيگانه اي آلوده ام ولي به نزديکي و جوار و به پاکي و قدس تو پناهنده ام. و اگر مي گويم و بغض آلوده مي گويم، مي خواهم شست و شو شوم. تو فريادهاي بريده ام را به اشک هاي بي امانم ببخش و بر غفلت و سرگرمي هاي حس و حافظه و قلبم ترحم کن، که تو مي داني غفلت و سرگرمي و لهو و لعب ، دامن گستر است. از گوشه اي سر برمي دارد و تمامي سطح وجودم را مي پوشاند. از گوشه چشم و از کناره گوشم آغاز مي شود و تمامي وهم و خيال و همّ و غمِّ مرا با خود مي برد، تا آنجا که در حجاب مي روم و پرده نشين مي شوم و تا آنجا که همين حجاب هم مستور مي شود و پنهان مي ماند،که؛ <B>« جعلنا بينک و بين الذين لايؤمنون بالآخرة حجاباً مستوراً »</B>. تا آنجا که با غفلتم تو را مي فروشم و يا تو را براي خودم نگاه مي دارم. به جاي آنکه خودم را نزد تو بگذارم و خودم را بيمه کنم، تو را براي خودم نردبان مي کنم تا به بت هايم و به عروسک هايم راه بيابم. </FONT></FONT></P>
<br><P style="TEXT-ALIGN: center"><img style="WIDTH: 326px; HEIGHT: 232px" alt=http://mylovegod.webphoto.ir/photos/my366399.jpg src="http://mylovegod.webphoto.ir/photos/my366399.jpg" width=319 height=266 onload="ResetWH(this,470);"></P>
<br><P style="TEXT-ALIGN: justify"><FONT size=3> <FONT size=2>راستي! من با آنها که دشمن تو هستند، چه فرق دارم؟! اينها که غفلت مي آفرينند و سرگرمي مي سازند تا تو احساس نشوي و مطرح نگردي و اگر طرح شدي، در دنياي سرگرمي ها طرد شوي و موهوم و نامعقول بماني و اگر معقول و مطلوب هم شدي، اين دنيايي نشوي و به کار دل بيقرار من نيايي. من با اينها چه فرق دارم؟ نمي دانم . نمي دانم.</FONT></FONT></P>
<br><P style="TEXT-ALIGN: justify"><FONT size=2> شايد آنها هم مثل من وسعت عظيم دل خود را مي دانند و پاي بزرگ و گام بلندشان در کفش تنگ دنيا تاول مي زند. شايد آنها هم مثل منِ خسته، لحظه هاي نمناک و چشم هاي سرشار و شب هاي طوفاني دارند. </FONT></P>
<br><P style="TEXT-ALIGN: justify"><FONT size=2> آخر مگر مي شود که آدم بود و جاري لحظه ها را ديد و به راستِ راستِ زندگي زل زد و دل باخت؟ بگذر ... که سبز زندگي، زرد است و روزش سياه است و آبي اش، خون رنگ و آسمانش، تيره و زمينش سرشار از جنازه هاي عفونت و خاکش، سيراب از شکم هاي برآمده و استخوان هاي درهم تکيده ... بگذر ... که راستش هم دروغ و نيرنگ است.<BR> از خودم مي گذرم که شايد ديوانه باشم، شايد تلقين زده باشم، که از کاميابي هايم استقبال مي کنم. به سراغ ديگران مي روم. هرکه را تجربه مي کنم مي بينم که روز خوشي نداشته و يا پس از دوره اي از خوشي ها، درپاي ديوار رنج ها نشسته. و همين است که به اين نتيجه مي رسم که به ظاهر عالم نمي توان دل خوش داشت، که اين دل، بزرگتر از عالم ظاهر است. دل ما بزرگتر از زندگي است و همين، رمز پويايي زندگي است.</FONT></P>
<br><P style="TEXT-ALIGN: justify"><FONT size=2> به جان تو! که اين دل گرچه خواستار است، ولي بازيگوش هم هست. بازيگر هم هست. بازيچه هم هست و تماشاچي هم هست. اين دل غافل هم هست، مگر اينکه بلايي بيدارش کند. گرچه گاهي اين دل از تو که آموزگار عشق و پرستار رنج هايش هستي، چشم مي پوشد، تو بر او خشم مگير، که او به تو نياز دارد، گرچه تو از او بي نياز هستي ... که او گرفتار است، گرچه که تو در امان و برکنار هستي.</FONT></P>
<br><P style="TEXT-ALIGN: justify"><FONT size=2> پس تو مرا به خود رها مکن، و در اين دنياي شلوغ و درهم ، تو راهنمايم باش. چرا که با وجود تو در کنارم، غفلت هايم زدوده مي شود. و چرا که از نزديک تر از من به من، نمي توان فاصله گرفت و دوري گزيد.</FONT></P>
<br><P style="TEXT-ALIGN: center"><FONT size=2> ......... الهي و ربي من لي غيرک ..........</FONT></P> </div>سيدtag:balajooyan.ParsiBlog.com/Posts/4/%d9%86%d9%87%d8%a7%d9%8a%d8%aa+%d8%a8%d9%86%d8%af%da%af%d9%8a+.../Sat, 19 Sep 2009 08:37:00 GMTنهايت بندگي ...<div dir='rtl'><p><strong>دل، اسير عشق كيست و چيست؟ </strong></p><br><p>خداوند به موسىعليه السلام وحى كرد: «آن كس كه گمان مىكند محبت مرا دردل دارد، ولى شبها تا صبح مىخوابد، دروغ مىگويد. مگر نه اينكه هردوستى، خلوت با دوستش را مىخواهد؟ اى موسى! خشوع قلب و خضوعبدن و اشك ديدگانت را به من هديه كن، آنگاه مرا نزديك خود خواهىيافت...». </p><br><p>اين، محك شناخت عشق خداست. </p><br><p align="center"><strong><img style="width: 219px; height: 201px;" alt="عشق" src="http://img.tebyan.net/big/1388/06/2511891003811672534156101612321671169244.jpg" align="absmiddle" width="287" height="189" onload="ResetWH(this,470);"></strong></p><br><p><strong>عاشق كيست و عاشق نما كدام است؟... </strong></p><br><p>وقتى كاه جان ما، مجذوب كهرباى جانان شد، آنگاه، «خدا» رامىبينيم، نه «خود» را، و رضاى «او» را مىطلبيم، نه «خويش» را. </p><br><p>اين، اوج خداجويى و عرفان است و رسيدن به «آزادگى» و نهايت«بندگى». </p><br><p>وقتى همه كارها براى خود و در جهت «خود محورى» باشد، اينجا نهتوحيد، كه شرك و نه اخلاص، كه عجب و طمع، حاكم گشته است. </p><br><p>«خود»، يك چاه است. </p><br><p>گاهى يوسف روح و جانت در آن اسير مىماند و زندانى مىگردد. بايداين يوسف گرفتار را از آن چاه بيرون آورد و «عزيز»ش ساخت.</p><br><p align="center"> </p><br><p> </p> </div>سيد