سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.:: بلاجویان ::.

                                       .:: به نام او و به یاد او ::.

 نمی دانم نقطه آغار کجاست؟!
نمی دانم از چه و از که باید نوشت؟!
چند گاهی خودم را تنها می دیدم. "سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویش" بودم. بغض هایم را سرکوب می کردم. دلتنگی هایم را در گوشه ای از دریای بی قراری هایم پنهان می کردم تا مبادا کسی، حتی گوشه ای از آن را نظاره گر باشد!
حرف ها بسیار داشتم، اما یارای نوشتنم نبود. نوشتن دل می خواهد، ولی من ...بی دلم!!
سکوت مرا از پای در می آورد! کاسه صبر لبریز شده است. پس باید به خود جرأت داد. باید نوشت...
نقطه آغاز را جستجو کردم . قلم به دست گرفتم. چیزی کم بود!  آری؛ یک 
"همدرد" !
سینه ای خواستم شرحه شرحه از فراق...
تا با او بگویم گفتگوهای مگویم را؛ تا با او قسمت کنم دلتنگی هایم را؛ و فریاد بزنم با او بغض های کهنه فروبرده ام را. کسی که حوصله شنیدن حرف هایم را داشته باشد !
دست ها ساییدم؛
و اینک تو را یافته ام و با تو خواهم گفت. آخر تو نیز همچون من بی دلی.
           "به هم شبیه، به هم مبتلا، به هم محتاج
                                   
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم"
کاش پیش تر تو را می یافتم!  حجاب میان من و تو، من بودم!
               "هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست..."

دوستی دارم که کلامش اینست :
"بی دلی جرم قشنگیست... به انکار مکوش" !
من نیز انکار نکرده ام ؛ بلکه اقرار !
این با ر می خواهم با تو فریاد بزنم تا صدایمان در همهمه این جماعت دلدار!! گم نشود.
پس با من باش. چرا که ما هردو مجرمیم!
صدایم را می شنوی ؟!



  • کلمات کلیدی : آغاز، بیدل، مجرم
  • نوشته شده در  جمعه 88/6/13ساعت  9:34 صبح  به قلم سید 
      مهربونی()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    کربلا..
    هیجده شمع خاموش...
    امامنا ...
    عاشقانه ای با معبود ...
    دلم پر درده ...
    درد دل
    نهایت بندگی ...
    اینجا برای از تو نوشـتن هوا کم است
    دل نوشته
    صدایم را می شنوی ؟!
    [عناوین آرشیوشده]