خداوندا …
ازکجای جفای این روزگار بگویم آنگاه که خود جفاکارترین افرادم. به کدامین گناه نکرده ام توبه کنم آنگاه که از اقرار به آنها ابا دارم. چگونه مرهم زخم های دل بیقرارم را از تو خواهم آنگاه که بر مهربانیت پرده انداخته ام.
بار الها…
از تو روی گردان می شدم و به خلق تو امیدوار. چرا که گم شده ام را در میان سیاهی بندگانت می جستم. خودم را در انبوه محبت های گاه و بی گاهشان می یافتم و چه سرخوش بودم. خوشبختی را نزدیک تر از تو حس می کردم و جدای از تو. نزدیکیت را انکار کردم و بدبدختیم را امضا.
الهی…
آتش عشقی را درونم شعله دادی که لایق آن نبودم. خودم را می دیدم و خودم. اینک خودخواهی هایم را به مویه نشسته ام و بیزاری از خویش را گریه می کنم. اگر بازگردم به بیراهه خواهم رفت و اگر بمانم توان پایداری ندارم. وجودی که از عشق تو خالی شد بی وجود است و لایق مذلت است و نه محبت.
پروردگارا…
به هر سو که می نگرم نشانی از منیت ها و دؤیت ها می بینم، آنچنانکه خود نیز چنانم. بندگانت را غرق در اندیشه های باطل می دانم، و خود از همه باطل ترم. آنها را گمگشته راه تو می خوانم، و خود از همه گمراه ترم. رو به کدامین قبله ایستاده ام و جبین را برای که بر خاک می سایم ؟!
معبودا…
به مهربانی های بی منتت و به لطف های بی شمارت قسم، لحظه ای مرا را به خود وامگذار که سخت گمرهم. "من" را به من بازگردان تا گم شده ام را در "تو" بیابم.
...الهی و ربی من لی غیرک...
دل، اسیر عشق کیست و چیست؟
خداوند به موسىعلیه السلام وحى کرد: «آن کس که گمان مىکند محبت مرا دردل دارد، ولى شبها تا صبح مىخوابد، دروغ مىگوید. مگر نه اینکه هردوستى، خلوت با دوستش را مىخواهد؟ اى موسى! خشوع قلب و خضوعبدن و اشک دیدگانت را به من هدیه کن، آنگاه مرا نزدیک خود خواهىیافت...».
این، محک شناخت عشق خداست.
عاشق کیست و عاشق نما کدام است؟...
وقتى کاه جان ما، مجذوب کهرباى جانان شد، آنگاه، «خدا» رامىبینیم، نه «خود» را، و رضاى «او» را مىطلبیم، نه «خویش» را.
این، اوج خداجویى و عرفان است و رسیدن به «آزادگى» و نهایت«بندگى».
وقتى همه کارها براى خود و در جهت «خود محورى» باشد، اینجا نهتوحید، که شرک و نه اخلاص، که عجب و طمع، حاکم گشته است.
«خود»، یک چاه است.
گاهى یوسف روح و جانت در آن اسیر مىماند و زندانى مىگردد. بایداین یوسف گرفتار را از آن چاه بیرون آورد و «عزیز»ش ساخت.